آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت ؟
::
::
::
::
هیس!
صدای هق هق می اید..!
انگار باز کسی قول ماندن داده بود.!
::
::
::
::
ترشحات خوبی هایت
به سنگین ترین نقطه قلبم رسیده است
سبک تر شده ام حالا،مثل پروانه
استشهاد سلولهای بدنم گواهی میدهد
به بیکران شدن روحم در انزوای جسمت
من در ترانه های تو غرق شده ام
جنگ دست و پایم بی فایده است
وقتی روحم را از چنگم در اورده ای
من با تو زنده ام یا مرده ؟
::
::
::
::
وقــتــﮯ مـهـربـانـیــﭟ از دور
اینـﻖـدر نــزدیـــڪ اسـت
حس میــــڪـنــم
جــغــرافــیــا
یـــڪ 【 دروغ 】 تـاریـخـیـسـت . . .
.
.
.
هـَـ ـرگـِــز بـِـه گــُذَشــ ـتِـهــ بـَـرنـَـگــ ـَـرد؛
اَ گـَ ـر سـیـ ــنـدِرلــا بَـرایــ ـــ بـَـ ـردآشـ ـتَـن
کـَفـشـ ــشـ بَــرمـیـگــَشـ ـتــــ،
هــیـچـوَقـ ـتـــ …
یــ ـکــــ پــِرنــسـ ـســـ نــمــیـ ـشُــد…!
::
::
::
::
زنـدگــی… عشــق…
دوستـــــــ داشتــن… عـادتــ کــردن…
رفتــن… آمــدن…
امــا چیــزی کـه ســــــاده نیستـــ
بـاور ایـن سـاده بـودن هـاستـــــــــــ…
::
::
::
::
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
::
::
::
::
نشد که با عشقمون زندگی کنیم !
کاش …!!
حداقل بتونیم با زندگیمون عشق کنیم..!
::
::
::
::
از اعماق رویاهایم ،فریادهایم را سکوت میکنم
تا در حقیقت بمیرد این جسد متحرک
میان اینهمه دروغ های واقعی
زیر آوارهای باران مانده ام با چتر آهنی
میشوید خوبی هایم ،را نمیبرد پلیدیهایم را ،
بس که سنگین شده ام سیل ها هم طرفم نمی آیند
بی تو من اینم نه کمتر نه بیشتر
::
::
::
::
حماقت که شاخ و دم ندارد!
حماقت یعنی من که
اینقدر میروم تا تو دلتنگِ من شوی!
…
خبری از دلتنگی تو نمیشود!
برمیگردم چون
دلتنگت می شوم..!
::
::
::
::
خــُدآیا ڪِـآش وَقتــے داشتـے
آدمـآرو مـے آفــَــریدے
آغوش ِ هـَــر آدمے
فَقط قَــــد ِ פــــوآے خُـودِش بـــــود …!
::
::
::
::
به یادتم حتی اگر قرار باشد…
شبی بی چراغ در حسرت یافتنت!!
تمام زندگی را قدم بزنم….
::
::
::
::
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
و غمــت سـهم ِ مــن!
::
::
::
::
نگذار هرکسی از راه رسید با
ساز دلت تمرین نوازندگی کند… !
::
::
::
::
بزرگتــرین اشتبــاه یک مـَرد اینـه کـه
بـه مَـرد دیگـه ای فرصـت ایجــاد لبخـند
روی لبهـای زنِ موردِ علــاقه اش رو بـده
::
::
::
::
آهای روزگار !
برام مشخـــص کن
اینبــار کــدوم سازت رو کوک کــردی تا برام بزنـــی
می خواهــم رقصــم رو با سازت
هماهنگ کنم … !
::
::
::
::
طناب دار جلو چشام
یه چهار پایه چوبی کهنه میرقصه زیر پاهام
رفیقام قاطی دشمنام،
نمیشه تشخیص دادشون از هم
مثل ضربه هایی که زده بودم
نا منظم و پشت سر هم
میاد جلو یه نفر با یه پارچه رو سر
یه ادم ترسو که داره فکرای زیادی توی سر
نگاهش قفل تو چشام
خالی میشه زیر پاهام
یکم سر و صدا
تــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــام
::
::
::
::
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم
دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم
قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم
عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم
کودکان را دوست دارم ولی از آئینه می ترسم
سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم
من می ترسم پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم